نام کاربری :
رمز عبور :
  به خاطر بسپار
کلمه عبور را فراموش کرده ايد؟
ثبت نام کاربر جديد
AWT IMAGE

AWT IMAGE
داستان های کوتاه: شنبه 27 اردیبهشت 1393

فرزندم، خود را در آنچه میان خود و دیگران است ، ترازویی بدان . پس برای دیگران دوست بدار آنچه برای خود دوست می داری و برای دیگران مخواه آنچه برای خود نمی خواهی و به کس ستم مکن همانگونه که نخواهی که بر تو ستم کنند


 وصیت نامه حضرت علی(ع) به امام حسن(ع)نامه 31 نهج البلاغه

من اینجا مسافرم
 جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط کوزه و کاسه ای دیده می شد.
 جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
 زاهد گفت: مال تو کجاست؟
 جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
 زاهد گفت: من هم در این دنیا مسافرم

 قفل
هر وقت در زندگی به در قفل شده ای رسیدی اصلا نترس! چون اگر قرار بود باز نشود به جای در دیوار میگذاشتند

 دیوانه یا احمق
ماشین مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آن ها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.  
مرد حیران مانده بود که چه کار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم.

 عمر
خوشبختی ما در سه جمله است : تجربه از دیروز،      استفاده از امروز،       امید به فردا
 ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم : حسرت دیروز،         اتلاف امروز،        ترس از فردا.  

جعبه های سیاه و سفید
در دستانم دو جعبه دارم که فرشته ای به من داده است .
فرشته به من گفت: "غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار . شادی هایت را درون جعبه سفید"  
به حرف فرشته گوش کردم. شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها می گذاشتم . 
جعبه سفید روز به روز سنگین تر می شد و اما جعبه سیاه نه .
 روزی از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم. در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سیاه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.  
با تعجب رو به فرشته کردم و گفتم: چرا این جعبه ها را به من دادی؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟
 فرشته با لبخند دلنشینی جواب داد: من، جعبه سفید را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه با شادی زندگی کنی. 
 دوستم آیا شما هم جعبه سیاه داری؟ 

لجبازی
دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی جلوی خود صلیب گذاشته بود و دیگری کلمه الله  
مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
 کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که صلیب دارد پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت الله چیزی نمی دهد. رفت جلو و گفت : رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است.
 پس مردم به تو که الله گذاشتی پول نمی دهند، به خصوص که درست نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد. در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.
 گدای پشت الله بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "اسدالله" نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟ 
مراقب باشید به لجبازی با یکی، سکه تان را در کلاه دیگری نیاندازید

 خود پرست
عابدی همسایه خود را کافر می دانست هر روز و هر شب پس از عبادت با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد  
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که همسایه می شنید)
 زمان گذشت و مرد عابد بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در پشت در خانه اش آماده بود.
 عابد در عبادتش می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را می فرستی. هر چند تحمل این کافر در همسایگی من سخت است 
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.
 از آن شب به بعد، عابد پس از عبادت می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!
 به غیرازخودپرستی طاعتی ازوی نمی اید                     خود آرائی که باشد خانۀ آئینه محرابش
 صائب تبریزی

 شعرسکوت
نازی ها اول سراغ کمونیست ها آمدند،
 سکوت کردم چون من کمونیست نبودم.
 بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند،
 سکوت کردم زیرا من سوسیالیست نبودم
. بعد سراغ یهودی ها آمدند،
 سکوت کردم چون یهودی نبودم.
 سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
                               فریدریش گوستاو امیل مارتین نیمولر( شاعروکشیش آلمانی) ۱۹۴۶

 ظرفیت
روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سر هم ماهی می‌گرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهی‌های کوچک را نگه می‌دارد و ماهی‌های بزرگ را در آب می‌اندازد.
 بالاخره کنجکاوی بر او غالب شد، از ماهیگیر پرسید که چرا ماهی‌های کوچک را نگه می‌دارد و ماهی‌های بزرگ را در آب می‌اندازد؟ مرد ماهیگیر پاسخ داد: واقعاً دلم نمی‌خواهد چنین کاری بکنم ولی چاره‌ای ندارم زیرا ماهی‌ تابه‌ی من کوچک است. 
دوست من راستی ظرفیت هر کدام از ما چقدر است؟

بایگانی مطالب:

مطالب کدام بخش سایت بیشتر مورد نیاز شماست؟
پرسش و پاسخ
جشنواره شهید هدایت
کلینیک تخصصی دندانپزشکی
مجله علمی
نمایشگاه کتاب
نمایشگاه مواد و تجهیزات دندانپزشکی
نیازمندیها
   
:. کل کاربران ثبت شده: 173
:. کاربران حاضر در وبگاه: 0
:. میهمانان در حال بازدید: 6
:. تمام بازدید‌ها: 12694196
:. بازدید 24 ساعت قبل: 518

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به جامعه اسلامی دندانپزشکان می باشد.

صفحه اصلی | درباره ما | ارتباط با ما | نقشه سایت

Created in : 0.61 seconds with 51 queries by YEKTAWEB