شنبه 10 اسفند بنام خدا پسرم چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و تنگدستی و سختگیری و ستم هنگام بی نیازی وصیتنامه حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) نامه 31 نهج البلاغه زندگی خوشبخت روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که خوشبخت شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت : ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست... بیاموز: قوی کسی است که ، نه منتظر میماند خوشبختش کنند و نه اجازه میدهد بدبختش کنند صحبت نکردن طوطی خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند . صاحب مغازه گفت : آیا در قفسش آینه ای هست ؟ طوطی ها عاشق آینه هستند ، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند . آن خانم یک آینه خرید و رفت . روز بعد باز آن خانم برگشت طوطی هنوز صحبت نمی کرد . صاحب مغازه پرسید : نردبان چه ؟ آیا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت . اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشکل همین است . به محض این که شروع به تاب خوردن کند ، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد . آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت . وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود . او گفت : طوطی مرد !!! صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد ؟!! آن خانم پاسخ داد : چرا ، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند ؟!! بیاموز: بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند داستان کوتاه دیدار دوستان یکی را دوستی بود که عمل دیوان(پست حکومتی) کردی. مدتی اتفاق ملاقات نیفتاد. کسی گفت: فلان را دیر شد که ندیدی. گفت: من او را نخواهم که ببینم. قضا را یکی از کسان او حاضر بود، گفت: چه خطا کرده است که ملولی از دیدن او؟ گفت: هیچ ملالی نیست، اما دوستان دیوانی(صاحبان پست) را وقتی توان دید که معزول باشند و مرا راحت خویش در رنج او نباید. در بزرگی و دار و گیرعمل ز آشنایان فراغتی دارند روز درماندگی و معزولی درد دل پیش دوستان آرند گلستان سعدی بیاموز: پول خرد ها(سکه ها) همیشه صدا دارند اما اسکناس ها بیصدا پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود بیشتر آرام و بیصدا باشید . . . سه رأس الاغ می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. کسی الاغ ها را ندیده بود. رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد. امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟» خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!» امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟» خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!» امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش متنفر باشد؟» خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!» سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: «بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.» بیاموز: حضرت علی (ع): إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ یُحِبُّ أَنْ یَرَی أَثَرَ النِّعْمَهِ عَلَی عَبْدِهِ خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد و دوست دارد که اثر و نمود نعمتش را بر بنده اش ببیند کافی، ج 6، ص 438 طناب و مسافر مسافری کنار بیراهه ای ایستاده بود. مردی را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است. کنجکاو شد و پرسید: کیستی و این طنابها برای چیست؟ مرد جواب داد: من ابلیس هستم و این طناب ها برای اسارت آدمیزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ، طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند... سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت : اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند. مسافر گفت : طناب من کدام است ؟ ابلیس گفت : تو فعلا طنابی نداری ولی اگر کمکم کنی که این طنابهای پاره را گره زنم، می توانم خطای تو را به حساب دیگران بنویسم مسافر خوشحال شد و قبول کرد . ابلیس در دل خنده کنان گفت : عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت...! شیطان از کار خود دست می کشد... می گویند روزی شیطان تصمیم گرفت که از کار خود دست بکشد، بنابراین اعلام کرد که می خواهد ابزارش را به قیمتی مناسب به فروش بگذارد. پس وسایل کارش را به نمایش گذاشت که شامل خودپرستی، نفرت، ترس، خشم، حسادت، شهوت، قدرت طلبی و غیره می شد. اما یکی از این ابزار، بسیار کهنه و کار کرده به نظر می رسید و شیطان حاضر نبود که آن را به قیمت ارزان بفروشد. کسی از او پرسید : این وسیله گران قیمت چیست؟ شیطان گفت:این نومیدی و افسردگی ست. پرسیدند : چرا این همه گران است؟ شیطان گفت : زیرا این وسیله برای من بیش از ابزار دیگر مؤثر بوده است. هرگاه سایر وسایلم بی اثر می شوند، تنها با این وسیله می توانم قلب انسان ها را بگشایم و کارم را انجام دهم.اگر بتوانم کسی را وادارم که احساس ناامیدی، یأس، دلسردی، مطرود بودن و تنهایی کند می توانم هرچه که می خواهم با او بکنم. من این وسیله را روی همه ی انسان ها امتحان کرده ام و به همین دلیل این همه کهنه است. برگرفته از: کتاب از آن سوها ـ جی پی واسوانی |